سلام من خواب بودم بعدش وقتی پدر و برادرم که می خواستند برند بیرون بیدار شدند منم بیدار شدم مادرم هم بیدار بود مادرم برای بدرقه همراهیشون کرد من اما من حتی چشم هایم را باز نکردم بعدش یک احساس عجیب روی بدنم حس کردم انگار یک نفر قلقکم داد ترسیدم اما گفتم چیزی نیست اما چند ثانیه بعدش گفتم بیدار شم درس دارم قبل از اینکه بیدار بشم صدای نامفهوم برادرم رو شنیدم اما مشخصا اون خونه نبود منم ترسیدم خواستم جیغ بکشم اما صدام نمی تونست در بیاد بعدش چشم هام رو باز کردم دیدم پسرخالم روی تختش خواب بود یک لحظه اون و لحظه * بعد عکس نامفهوم اتاق خودم من که خیلی ترسیده بود از پسرخالم پرسیدم که کجاست گفت هیج جا توی خونشون و داره از سرما می لرزه بعدش صدای کلید اومد که برای مادرم بود همون لحظه تصویر پسرخالم رفت و من کاملا واضح همه چی رو دیدم و بیدار بودم اون چیزی که گرفتارش بودم نه خواب بود نه بیداری الان می ترسم یه چیزی بخواد تسخیرم کنه هیچ وقت اینطوری نبود