20 سالمه تو جمع ها همه رو میخندونم ولی کسی ازم خبری نداره هر شب کارم شده آهنگ گوش دادن و گریه کردن از خودم متنفرم خیلی بی عرضه ام وضع مالیم خوب نی میخام مستقل بشم ولی عرضه اونم ندارم این وضع از وقتی که راهنمایی بودم تا الان بوده موقعی که بقیه بعد مدرسه با دوست دختراشون میرفتن بیرون میگشتن من تو اتاق خودمو حبس میکردم تو مدرسه کارم شده بود زل زدن به کف زمین حواسم به دنیا نبود مشکلاتم یکی دو تا نی از اعتیاد پدرم بگیر تا اینکه همه فکر میکنن عرضه هیچ کاری رو ندارم یه سالی میشد از یه دختر خوشم میومد تازه تازه داشتم میومدم تو جمع با اون دختره مثل دو تا دوست صمیمی شدیم ولی فهمید بهش حس دارم هر وقت میخام ببینمش میپیچونه من اول فکر کردم شاید مشکلی داره نمیتونه بیاد ولی برا بقیه دوستاش وقت داره پیامام رو دیر جواب میده یکی دوبار ازش ناراحت شدم گفتش تو زیادی حساس شدی بهش گفتم چرا نمیای همو ببنیم گفت دوست ندارم بیام زوده و فلان اخر سرم گفت دوست ندارم بیام ولی هنوز باهام چت میکنه حرف میزنه نمیدونم از همه چی بریدم میخام خودکشی کنم چرا کسی درکم نمیکنه چرا کسی با خودش نمیگه اینم ادمه دوست دارم برم یه جایی هیچکسیو نبینم دوست دارم سالها فقط بخابم چند سالی میشه حالم اینطوریه هیچ تعقیری نکرده چند ماهی میشه زیر پلکم همش میپره سرگیجه های عجیبی گرفتم واقعا داغونم