سلام.
من از کودکی مسائلی رو درونم داشتم و درمورد اعتماد والدینم بد میآوردم.
همیشه سعی می کردم اعتماد مادرم رو جلب کنم تا اون مسائل رو بهش بگم و چون اون زیادی شکاکه باید مواظب می بودم تا به مباحث دیگه ربط نده ولی روزگار امونم نمی ده.
یه مدت اوایل بلوغ از کوره در رفتم ولی قصدم خیر بود. بعد اصلاح شدم گرچه کار بدی نکرده بودم.
کم کم می خواستم به مادرم نزدیک شم که یهو همچی به هم خورد.
من تو گوشیه خودم حساب گوگل نداشتم ولی گویا ایمیل حساب گوگلم با کس دیگری قاطی شده بود و وقتی مادرم یهو دید رفتارش عجیب شد، بعد من که یه روز به گوگل گوشی مامانم رفتم دیدم از حساب ایمیل خودش وارد حساب ایمیل من شده و چون حسابم گویا با کس دیگری قاطی شده بود کلی سرچی عجیب داشت و من با این که در مردشون کنجکاوی می کردم ، دنبالشون نرفتم . چیزهایی مثل فیلم های خشن ولی نه بی بند و بار، با این که سرچی ها پاک تر از سرچی های یه نوجوان عادی بود ولی من چون میدونستم مادرم حساسه هیچ وقت از نظر رسانه ای به جز اوایل بلوغ ، سراغ عادی ترین چیز ها هم نمی رفتم. من حساب های مادرم رو ایمن کردم و... . بعد با کمی جستجو جو دریافتم که گویا حساب شادش در دستگاه های دیگه هم فعاله و سریع اصلاحش کردم و گوشیه مامانم رو ایمن کردم.
ولی از اون به بعد دیگه نمی تونستم علایقم رو به راحتی بگم ، مثل علاقه به موتور. و حتی راه برای گفتن زخم در سینه ام نا هموار تر شد و کلی بد شانسی دیگه مثل پیدا شدن چاقوی ... .
الان چند ماه گذشته ولی هروقت که اتفاقی می افته یا حتی هیچ اتفاقی نمی افته مادرم منو بد ، مقصر و منحرف می دونه، هر از گاهی با خودم می گم اگه یه بچه * عادی داشتی که فکر رابطه هس چیکار می کردی؟ منی که مثل فرشته پاکم نمی دونم چجوری اعتمادش رو جلب کنم، لطفا من رو رهنمایی کنید که یا بی گناهی رو ثابت کنم و یا بخشی از حافظه اش رو پاک کنم.
یه مدت عوایل بلوغ حد نداشتم قبول ولی کار بدی نکردم و فقط چند تا پیج داشتم فن یک چند تا مبحث گذرا بودم ولی کاملا تغییر کردم و تصمیم گرفتم پسر خوبی باشم ولی روزگار امونم نمی ده.