من معلم زبان هستم. و الان چهل سالم شده. دو سال پیش یکی از شاگردام که اهل شهری دیگه بود بهم ابراز علاقه کرد. منم خیلی ازش خوشم اومد و تقریبا همه فکر میکردند که نامزد شدیم. قرار بود که با خانواده ام برم خواستگاری. و تا قبل از عید ۹۸ ازدواج کنیم. اما دخترمورد علاقه من وقتی به شهرشون(گچساران) برگشت. رفته رفته رفتاراش تغییر کرد و هر دفعه بهونه هایی برای جدایی آورد. از جمله اینکه خانواده اش ترک قشقایی هستند و با ازدواج دخترشون با غریبه مشکل دارند. یا اینکه پشت سر من حرفایی هست. من ازش جدا شدم اما چندبار دیگه برگشت و رابطه مون چت بود و خیلی میگفت که افسرده شده و کاملا رفتاراش فرق کرده بود. شده بود یه آدم منفی. من همیشه حس میکردم که شاید با کسی باشه و ازدواج کرده باشه. اما قسم خورد که هنوز مجرده و گاهی سراغی ازم میگیره. و خیلی بهم میگه که باید فراموشش کنم و اون و من بعنوان دو تا دوست دورادور برا هم بمونیم. اما من نمی تونم و همش فکر میکنم که عشق من الان برا کسی دیگه شده. الانم میتونم بهش پیام بدم اما جواباش کوتاه و سرد هست و تا پنج دقیقه صحبت میکنیم به یه بهونه مثل سردرد و یا خواب میرهه. من دیوانه وار از فکرش درنمیام. همیشه توی دنیای مجازی کلی اطلاعات در مورد شهرشون که خیلی هم بی ربط هست، کسب میکنم . با هر دختری دیگه اوکی میشم به یادش می آفتم و خیلی دلم براش تنگه. نمی دودم اصلا مجرد هست یا متاهل،؟ منو میخواد یا نه؟ اعتماد به نفسم خ پایین اومده. ممنون از مشاوره تون