سلام. من خانمی هستم ۳۲ ساله و همسرم ۳۴ سال دارد. ۴ سال از اردواج ما میگذرد. من خانمی مذهبی در خانواده مذهبی هستم. زمان آشنایی و خواستگاری همسرم خیلی مقید به نماز و روزه نبود اما در اوایل آشنایی گفت تصمیم گرفتم نمازم را همیشه بخوانم. بعد از ازدواج رفته رقته نسبت به مسابل مذهبی فاصله گرفت. من اوایل حساسیت نشان میدادم و از اینکه نماز و روزه را کلا کنار گذاشت ناراحت بودم. الان کلا منکر دین شده. میگه عقایدم تغییر کرده و فکر میکنم کلا دین ساخته پرداخته ادمهای مختلف است و خدا از انسان نخواسته که از چنین چیزهایی تبعیت کند. الان هیچ دینی نداره. مسایل دینی براش مهم نیست و مسایلی مثل مشروب برایش حرمتی ندارند. من هم متوجه شدم حساسیت نشان دادن هیچ فایده ای نداره بلکه بیشتر احساس میکنه من دارم آزادیش رو ازش میگیرم و متوجه شدم که جلوی من ادای نماز خواندن در میاره. مدتی است بهش گفتم هر کاری دوست داری بکن و هر عقیده ای داری همان را انجام بده و من کاری ندارم. هرچند ته دلم از این موضوع ناراضی هستم. هر دو به هم علاقه داریم اما من فکر میکنم ادامه زندگی با این همه اختلاف نظر مشکلات زیادی داره. مخصوصا در صورتی که بچه دار بشیم روشهای کاملا متفاوتی برای تربیت بچه در ذهن داریم. مثلا من سعی خواهم کرد به بچه ام آگاهی های دینی برهم اما همسرم معتقده بچه نباید با خرافات بزرگ بشه و باید خودش بعدا انتخاب کنه. من موافق انتخاب خود بچه در مورد عقایدش هستم اما میخواهم از کودکی اطلاعات درستی به او بدهم و خودم به عنوان مادر الگوی خوبی برای او باشم. اختلاف نظرهای ما زیاد است مثلا همسرم عاشق نگه داری سگ و گربه در خانه هست و مخصوصا اینکه خارج از ایران زندگی میکنیم و خیلی دوست دارد بچه هم در آینده در کنار حیوانات خانگی بزرگ شود با آزادی های تعریف شده در اروپا. فکر میکنم جدا شدن گزینه بهتری از ادامه زندگی با این همه تفاوت است. شما چطور فکر میکنید؟