سلام،خسته نباشید.من پسری 16 ساله هستم.اول یک سری مشگکلاتم رو بیان می کنم تا توی تشخیص دادن مشکل کمک کنه
من با خانوادم خیلی مشکل دارم طوری که به معنای واقعی کلمه ازشون متنفرم.طوری که اگه بمیرن هم ناراحت نمیشم.شاید خوشحال هم بشم.البته این نمی دونن چون توی ظاهر در حد تحمل باهاشون خوب رفتار می کنم.
خیلی زیاد به خودکشی فکر می کنم تقریبا هر روز اما واقعا مشکل آنچنان بزرگی ندارم.البته الان کمتر شده و تنها دلیلی که تا الان خودکشی نکردم این هست که من آدم معتقدی هستم و از خدا می ترسم.من آدم فوق العاده استرسی هستم طوری که توی شرایط حساس کف دستام یخ می کنه و عرق می کنه.توی مدرسه تیزهوشان درس می خونم و شرایط مدرسه اوضاع رو وخیم تر کرده.
چون دوست دارم تنها باشم هیچ دوست نزدیکی ندارم و همیشه تنهام.
گاهی بدون دلیل دلم میگیره اصلا نمی دونم چرا این طور میشم چون قبلش هم اتفاق ناراحت کننده ای نیفتاده.
اما مشکلی که تازگی پیش اومده و من رو ترسونده این هست که من اخیرا حافظه ام تو تفکیک واقعیت از خواب و خیال یا گذر زمان دچار مشکل میشه.یعنی یه اتفاقی که قبلا افتاده(درمورد اتفاق بزرک هم صدق می کنه) برای من مثل یک توهم به نظر میاد یا مثل یک خواب.بعدا که از بقیه می پرسم متوجه میشم که این اتفاق واقعا افتاده.تقریبا وقتی به گذشته فکر می کم حدودا 30 درصد خاطراتم برام مثل یک توهم به نظر میاد.این مشکل داره روز به روز بیشتر میشه.گاهی دچارشک میشم که بیدارم یا خواب.فکر می کنم خوابم اما کاملا بیدار و هوشیار هستم.می خواستم بدونم این مشکل منشا روانی داره؟برای درمانش چیکار باید بکنم؟تاکجا پیشروی می کنه؟