پدرم اخلاقا بدی داره کلا تو خونواده مامانم و اجیم و بابام دعوا زیاد داشتن از بچگی خیلی از پدرم متنفرم شدم خیلی وقتا دعوا های الکی را میندازه همیشه خواهرم و مادرم از مردای خوبی حرف میزدن ک من ارزوم بود اونا بابام باشن اخلاقا بد پدرم اینکه فحش ناموسی خیلی زیاد میده حتی ب پدرومادر خودشم فحش میده مشاوره هم ج نداد هیچییییی همیشه تابستونا دعواس بابام معلمه و حقوق کمی داره و حاضر نشد را شغل دوم بره بهش پیشنهادم شد ولی خودش گف بده خیلی چیزا نداشتیم تو زندگی از نظر مالی خیلی کم ساپورت شدیم و همیشه دعوا درس میکرد مثلا * پسر عموم ۳۷ سالشه من خودم چهاردم اجیم ۲۸ اسم بابام میگ ما باید ب اون بگیم داداشی هم من هم خاهرم خاهرم یبار نگف بابام دو ماه با خواهرم سر اون موضوع حرف نزد جالبشم اینه ک اونا اصلا ب ما محل نمیدن و با ما بد هستن رفتارای زشتی در حق مادرم داشتن یا یکی دیگ ک موهاش سفید بود پرسیدیم موهاش رو رنگ کرده یا ن بابام دوباره عصبی شد سر همشون اینجوریه و تا میبیندشون با ما دعوا میکنه اونا فقط میگن سلام خوبی همینکه بابام اینو بشنوه فورا با ما دعوا میکنه حتی اگ هیچی نگیم مثلا * بار با مامان بابام بیرون بودیم بابام ب خاهرم گف برگشتیم تو حیاط زیلو پهن کن خاهرمم بیچاره نزدیک کنکورش بود هول شد یادش رف بعد عذر خواهیم کرد وقتی رفتیم تو خونه سر شام گفتیم زیلو رو بندازیم گف فایده نداره الان نمیخوام و یهو سر شام شرو کرد بفحش ناموسی دادن ب خاهرم البته اخلاقای خوبم داره ولی خیلی کم انقدر اخلاقاش بده و سر فایملامون الکی الکی دعوا کرده دیگ اونا بچشم نمیاد مثلا هر س ماه یک بار ب مدت یک ماه ما دعوا داریم تامیام بهش نزدیک بشم دوباره دعواس نمیشه بگی دعوا پد مادرته دخالت نکن ب طرز عجیبی ما هم دخالت داده میشیم و اعصابمون خورده اگ توجه نکنم سمت هردو برم بابام ب مامانم جلو من فحش میده منم ک نمیتونم هیچی نگم میرم بهشم میگم نگو * بدبختی دیگس خونه هیچکدومم از فامیلاش نمیره ن اینکه ما نذاریم خودش نمیخواد ولی تعصب داره روشون اصرارم ک میکنیم بره یا میگیم دوباره دعواست ولی فامیلا پدرم هیچکدوم ب پدرم اهمیت نمیدن ولی پدرم عاشقشونه
از اون موقع دلم * پدر مهربون ک این اخلاقا رو نداشته باشه پولدار باشه فحش نده الکی دعوا نکنه میخواد بابا خودم بعضی شبا میگ بیا بغلم بخواب ولی خوب دیگ خودمم نسبت ب پدرم سرد شدم دلم میخواد تو بغل پدرم بخوابم ولی خیلی از جلو چشام افتاده مادرمم خانواده فامیلا پدرم خیلی اذیتش کردن خیلیییی الان من تو ذهنم پدرم شده کریس همسورث بازیگر نقش ثور کسی ک دوستاش و زنش خیلی از اخلاقا خوبش تعریف میکنن دلم میخواد اون بابام باشه تو خیالاتم اون پدرمه منو بوس میکنه بغلم میکن بخاطر حرف مردم اذیت مادرم نمیکنه البته تو خیالاتمم مادرم همون زن واقعی کریس همسورثه خودم خیلی دلم میخواد دیگ ب کریس همسورث فک نکنم ولی نمیشه جدا تو خیالاتم پدرمه نمیتونم درباره این خیالاتم ب خانوادم بگم چون افتضاح میشه جدا وقتی ت خیالاتم ب اون تکیه میکنم حالم خوب میشه چکار کنم مستقل باشم نمیتونم فراموشش کنم واقعا میخوام بدون توجه پدر و محبتاش زندگی کنم میدونم سخته ولی بابا خودمو امتحان کردم هر وقت میام روبطو سرو سامان بدم دوباره دعوا
حتی وقتاییم ک وقتمو پر میکنم تو ذهنم با اونم همیشه حتی موقع خواب حتی موقع غذا
روانشناس نگو زنگ بزن ب کجا
چون نمیتونم ب سازمان یا جایی زنگ بزنم باید در خفا ب من راهنمایی بدید ب هیچکسسسس تو خانوادم نمیشه بگم