سلام چند سال پیش من و شوهرم میخواستیم * ماشین ثبت نام کنیم اون موقع شرایط ثبت نام بر اساس شماره آخر کدملی، داشتن گواهینانه و نداشتن ماشین بود. منو شوهرم چون از این ماجرا دیر متوجه شدیم از شمارههای آخر کدملیمون گذشته بود ماهم تو فامیل گشتیم دنبال افراد واجد شرایط تا رسیدیم ب دخترخاله های من. من ب دخترخاله هام ک از قضا خواهر هم بودند زنگ زدم. و ازشون کدملی خواستم و بهشون با توجه ب اون اطلاعاتی ک داشتم تمام و کمال قضیه رو توضیح دادم. ما تونستیم با کدملی یکی از اون ها ماشین ثبت نام کنیم و خوشحال و پیروز از این قضیه. زمان گذشت تا اینکه خبر رسید ک ماشین اومده و صاحب کدملی بیاد پایین مدارکارو امضا کنه و ماشین ببره تا اون موقع ن ما و ن دخترخالم ب خانوادش چیزی نگفته بود ک همچین ماجرایی پیش اومده. من با دخترخالم تماس گرفتم و گفتم ماشین اومده میاییم دنبالت بیا بریم امضا کن اولش گفت باشه ولی بعدش هی قرار کنسل میکرد ک مامانم اجازه نمیده بیام و از ما اصرار و از اون انکار. تا اینکه به خالم میگه مهسا ک من باشم میخواد منو ببره * چیزی رو امضا کنم خالمم میگه چ چیزی اونم اظهار بی اطلاعی میکنه * حرفای مبهمی درباره ماشین و این چیزا میزنه. بلافاصله خالم با من تماس میگیره و با عصبانیت و ناراحتی ماجرارو جویا شد منم براش توضیح دادم. اخرشم گفت تو نباید اول از من اجازه میگرفتی تو نباید ب من اطلاع میدادی و این حرفا و گوشی قطع کرد البته این جاهاشو دقیق یادم نیست ولی خوب من چند باری ب دخترخالم زنگ زدم جواب نداد بعدا شنیدم ک خالم دخترشو تو اتاق حبس کرده. از اون طرفم خالم به همه داییهام و خالهها زنگ زده بود شرح ماوقع رو داده بود ب همه هم گفته بود مهسا دخترمو گول زده و از این حرفا و موج سرزنشهای تلفنی بود ک رو سرم خراب میشد. منم ک ناراحت درمونده بودم از طرفی هم جلو شوهرم ابروم رفته بود شروع کردم با دخترخالم چت کردن یادم نمیاد چیا مینوشتم ولی هرچی بود خودمو تخلیه کردم و این چت ها خیلی بیشتر ب این ماجرا دامن زد تا اینکه بعد متوجه شدم گوشی دستم خالم بوده و از پیامهام اسکرین گرفته و برای بقیه فرستاده و خیلی ماجراهای دیگه اتفاق افتاد ک از حوصله تعریف کردنم خارج. خلاصه اینکه آخرش خانوادم هم سرزنشم کردند و هم خالمو راضی کردند ک دخترشو بفرسته بیاد مدارک امضا کنه با این شرایط ک مازودتر بریم کارارو انجام بدیم بعد اونا برن امضا کنند تا قیافه مارو نبینند.
از اون موقع تا حالا حدود ۳الی۴سال میگذره و ما هنوز همدیگرو ندیدیم. همش با خودم میگم مگه من چ کار بدی کردم؟ اگه جاها عوض میشد و دخترخالم با کدملی من ماشین ثبت نام کرده بود آیا پدر و مادر من همچین واکنشی نسبت ب این قضیه داشتند؟
خدا میدونه من کسی رو گول نزدم، اجبار نکردم ولی خالم ب همه گفت من دخترشو گول زدم ازش سو استفاده کردم
امسال عید ب اجبار مامانم، گفت بریم خونه خالت این وضع تمومش کن ولی اونا گفتن ک خونه نیستیم مطمئنم میخواستن مارو نبینن
عین خود این چندسال گریه کردم، وقتی بهشون فک میکنم حس میکنم دلم براشون تنگ شده ولی بعدش ازشون متنفر میشم از ادعای ایمان و خدا ترسیشون حالم بهم میخوره. خالم میتونست ببخشه، میتونست جای مامانم باشه و برام مادری کنه و * خورده دلسوز باشه اما نبود. حضورشون منو میترسونه از اینکه اگه جایی اونارو ببینم باید چیکار کنم. همش فکرم درگیر اوناست یا همش فکرم مشغول این میشه ک بقیه چرا فک میکنن من مقصر بودم؟! نمیدونم نفرین کنم یا ببخشم
بعضی وقتا فکر میکنم آیا اوناهم ب من فکر میکنند
* چیزه دیگه بعد ک سند تحویل ماشین امضا کردند و ماشین ب دست ما رسید من پیام هم از خاله و دخترخاله تشکر کردم و * جا شنیدم ک دخترخالم گفته بود مهسا باید از من عذرخواهی میکرد درصورتی ک من این کارو کردم نمیدونم چرا هیشکی کارای منو نمیبینه یا حداقل نمیخوان ک ببینن. من فقط * شاهد و ناظر دارم اونم خداست.
چیکار کنم حالم خوب شه؟