بار اول اتفاقی خورد بهم کیفش افتاد زمین حواسم جای دیگه بود گفتم من شرمندتونم خواستم کمک کنم وسایلشو جمع کنه که یهو چشمم خورد ب چشماش لعنتی انگار بهشت خدارو تو چشماش دیدم ،،،
بزار دلیل جداییمونو بگم
حتی پلک زدناشم میشمردم میرسید به هزار بخدا انقدر میخواستمش سپردمش دست امام رضا ...
مامانم خیلی خوشحال شد وقتی فهمید من انتخابمو کردم دردش ب جونم انقدر ذوق میزد همش میگفت عروسمو کی میاری که من دورش بگردم
بهش پز میدادم میگفتم مامان یه فرشته ایه ک اصلا باورت نمیشه
ݝافل از اینکه فرشتست ولی فرشته * مرگ شاهین
کم کم خودشو جدا میکرد ازم حتی دیگه دیدن مامانمم نمیومد اون اواخر
گفت موهاتو رنگ کن گفتم چشم گفت ته ریش بزار گفتم چشم گفت لاتی بپوش گفتم چشم هی زندگی،،،
هرچی داشتم و نداشتمو ازم گرفت با عشوه هاش ...فکر میکرد نمیفهمم که خر فرضم میکنه
خریت توی عشقش برام مقدس بود..
همین که بود و فقط برای من بود برام بس بود بخدا
کاش از اول میگفت نمیخوامت تا همه چی بی درد سر تموم میشد میرفتـ
همه باورم بود بدجور شکست و رفت
بازیگر ماهری بود ...
شکستم خیلی بد ....