سلام من از اول هم همسر دوست نداشتم و با اسرار خانواده قبول کردم و خودم قانع کرده بودم و با تمام وجودم برای زندگی جنگم و هرروز مسایل پیش امد سعی می کردم خودم حالش کنم و الان دیگه خسته شدم دوتا فرزند هم دارم و فکر می کنم تمام زندگیم را وقف فرزندان و همسر کردم و الان اگه کاری انجام ندهم که حتی وظایف من نیست مثل خریدبیرون منزل، مثل بروند بچه به کلاس ... یا شکایت کنم تازه طلب کارم می شود و من را مورد شکنجه روحی قرار می دهندبه من می گوید کوتاهی می کنی خودت کردی وقتی مُردی راحت می شوی .. .
واقعا خسته شدم گاهی به این فکر می کنم که طلاق بگیرم و برام گم شدم ولی باز دلم برای فرزندان می سوزد چون اصلا با پدرش دوست نیست و همه کارشون من انجام می دهم وبه من وابسته هستند