سلام مادرشوهرم مثه بچه ها میمونه چشمش ب شوهرمم میخوره دیگه هیچی دستش موبرداشته رفته دکتر دارو داده گچ گرفته اومده میگه دکتره هیچی حالیش نبود داروهاشو نمیخوره گچشم میگه حساسیت دارم باز کرده خودش * سری امرفته دنبال دوادرمون خونگی وسنتی ب خدا انقد الکی بهش ور رفته بدتر شده حالا شوهرم میخواد ببرش شهری ک ما ساکنیم دکتر من وقتی خودم نیستم بدممیاد کسی بره خونم بعد از طرفی داره گند میزنه ب برنامه هامونمیخوایم بریم مسافرت دوستامونم دعوتمون کردن خونشون اصلا کلی برنامهداریم یعنی اگه بریمم همش شوهرم غصه مادرشوهرم میخوره خب اینوسط تقصیر من بدبخت چیه؟ من ک همیشه پا ب جفت بودم ولی دیگه بسه پس کی خودم زندگی کنم؟