سلام. ممنون که کمکم میکنین.
من از بچگی آدم به شدت خیالپردازی بودم؛
یعنی عملاً توی فانتزی زندگی میکردم و از واقعیت زندگی خودم و هر چیزی که توی محیط اطرافم میدیدم گریزون بودم.
قبلاً که بچه بودم قاعدتاً خیالپردازیهام هم سادهتر بودن ولی الان که هیجده سالمه و این قضیه واسم تبدیل به یه جور اعتیاد شدید شده، خیالپردازیهام خیلی خیلی پیچیدهتر و دقیقتر شدن.
البته من اقتضائات سنیمو درک میکنم؛
مثل هر دختر نوجوون دیگهای تخیلات و تصورات جنسی دارم.
ولی تفاوت این با خیالپردازیهای معمولی رو کاملاً میتونم متوجه بشم.
یه سری شخصیتهای خیالی دارم و جزئیات زیادی رو میتونم راجب خودشون و زندگیشون و روابطشون تصور کنم.
اکثر اوقات خودم هیچ نقشی تو خیالپردازیام ندارم و فقط اون شخصیتهای خودساخته رو مثل یه منظره طبیعی تماشا میکنم.
قبلاً این قضیه بهم کمک میکرد که از واقعیتی که دوست نداشتم کنده بشم،
ولی الان که بالغتر شدم، کنترل بیشتری رو زندگیم دارم و دوست دارم توی واقعیت حضور داشته باشم، این خیالپردازی تبدیل به یه جور اعتیاد شده و نادیده گرفتنش خیلی برام مشکله.
واقعاً خسته شدم. خیلی ممنون میشم اگه راهنماییم کنین♡