سلام من یک ساله با پسری در ارتباط هستم
ایشون قصدش ازدواجه و خانوادش در جریان هستن و ایشون به من خیلی جدی میگه بعد اتمام درست اصلا دوست ندارم بری سرکار دوست ندارم منم خسته و زنم هم خسته از سرکار برگرده وقتی من وضعیت مالیم خوبه چرا تو بری ولی من تو تصوراتم دوست داشتم برم تو اجتماع کار کنم دستم تو جیب خودم باشه با خیال راحت بتونم از پولم برای خانوادم خرج کنم حالا از اینم بگذرم مشروب میخوره اول رابطه گفتم من خوشم نمیاد و بهتر رابطمون ادامه پیدا نکنه به هم وابسته شیم گفت من به خاطر تو میزارم کنار گفتم نمیتونی دلیلی هم نداری خودت رو عوض کنی میتونی کسی رو انتخاب کنی ک باهاش مشکلی نداشته باشه اما اصرار داشت میزاره کنار الان ک ۱ سال گذشته دوباره کمابیش میخوره نه تنهاییها با همه عموهاش و برادراش و پسرعموها و پدر و همه دور هم...میگه اونا بزرگترن دارن میخورن من نخورم زشته...من دوست ندارم دو روز دیگه بچم هم بشینه وسطشون بگه عموهام دارن میخورن بابام میخوره من نخورم زشته...نمیتونم به جدایی هم یه درصد فکر کنم دوسش دارم...من قبلا با همه وجودم عاشق یکی شدم و از دستش دادم و یه سال تو نبودش عذاب کشیدم و افسردگی گرفته بودم نمیخوام الان دوباره اون احساساتو تجربه کنم