سلام.من حدود چهل سالمه و سه تا بچه دارم دوتا دختر و یک پسر.با شوهرم 6ماه دوست بودیم و فقط تلفنی حرف می زدیم. وقتی اومد خواستگاری هیچی نداشت ما با مشکلات و سختی زندگیمون رو شروع کردیم. البته وضع زندگی ما یکم بهتر بود شوهرم پدرش فوت شده بود و 6 تابچه بودن.زیرزمین زندگی میکردن و سخت. من قبول کردم چون واسم زندگی با عشق مهمتر بود و هیچ وقت هم این موضوع رو به روش نیاوردم
که کاش عقل الانمو داشتم وقبول نمیکردم. حالا شوهرم و خانوادش یکم وضع مالیشون خوب شده و به قول معروف دستشون به دهنشون میرسه .16سال زندگی کردیم الان دوساله که شوهرم اعتیادشو ترک کرده ولی همچنان مشروب میخوره,طوری که مست میشه و تو خونه همش دعوا و دادوبیداد و کتککاری راه میندازه.البته از اول دست بزن داشت منم چندبار قهر رفتم.تو زندگی سختی زیاد کشیدم طوری که خانومه صاحبخونه واسه منو بچه هام غذا قایمکی دور ازچشم شوهرم میاورد چون نون و تخم مرغ و روغن هم نداشتیم حتی.حالا به من میگه تو لیاقت منو نداری ، تو حقت اون زندگیه که مواد مصرف میکردم. خیانت میکنه میدونم که کسی رو زیر نظر داره.چندبار متوجه خیانتش شدم. خیانت جنسی. ولی بامن هم مشکلی تو رابطه نداره و راضیه و تقریبا هرشب یا * شب در میون رابطه میخواد.ولی شوهرم طوریه که روزی دوبار هم سیر نمیشه میدونم که صبح خیانت جنسی کنه شب هم از من درخواست میکنه.شوهرم فکر میکنم ندار بودن تو زندگی خانوادگیش و 14سال تو زندگی خودمون ندار بودن باعث شده عقده ای بشه حالا که یکم دستش به دهنش میرسه فکر میکنه میلیاردر شده یعنی در این حد خودشو بالا میبینه. من نمیدونم چیکار کنم مشاوره که حرفشو میزنم دعوا راه میندازه و نمیاد. شکاک و بد دل هم هست و فکر میکنه من هم مثل اون زنها که خیانت میکنن هستم ومردها هم مثل خودش هیز و خیانتکار، به قول معروف کافر همه را به کیش خود پندارد.ممنون میشم راهنماییم کنید.